سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چَرچی، سَقَط فُروش، سَقَطی، خُردِه فُروش، پیلَوَر برای مِثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، اَبریشَم فُروش، فروشندۀ قز، قَزّاز، اَبریشَمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد. (برهان). دارو فروش. (آنندراج). صیدنانی. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). خرده فروش. دوره گرد در ده ها. پلژی فروش. عطار. عقاقیری. چرخچی. کسی که اسباب مختلف در کیسه یا بسته ریزد و برای فروش دوره گرداند و عموماً به ده ها برد. (فرهنگ نظام). چرچی. تاجر دوره گرد. صندلانی. دست فروش. پلژه فروش. (مهذب الاسماء). در محاوره کسی که مس و سفیداب و دیگر آرایش زنان در کوچه ها فروشد. (از آنندراج) : در ته پیلۀ فلک پیله ور زمانه را نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری. خاقانی. چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهرفروش است یا پیله ور. سعدی. این مسئله از هم طلبان معرکه گیرند این خرقۀ پشمینه کشان پیله ورانند. مخلص کاشی (از آنندراج). فلاوره، پیله وران، طبیب. (آنندراج)
پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد. (برهان). دارو فروش. (آنندراج). صیدنانی. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). خرده فروش. دوره گرد در ده ها. پلژی فروش. عطار. عقاقیری. چرخچی. کسی که اسباب مختلف در کیسه یا بسته ریزد و برای فروش دوره گرداند و عموماً به ده ها برد. (فرهنگ نظام). چرچی. تاجر دوره گرد. صندلانی. دست فروش. پلژه فروش. (مهذب الاسماء). در محاوره کسی که مس و سفیداب و دیگر آرایش زنان در کوچه ها فروشد. (از آنندراج) : در ته پیلۀ فلک پیله ور زمانه را نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری. خاقانی. چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهرفروش است یا پیله ور. سعدی. این مسئله از هم طلبان معرکه گیرند این خرقۀ پشمینه کشان پیله ورانند. مخلص کاشی (از آنندراج). فلاوره، پیله وران، طبیب. (آنندراج)
ظاهراً همان لمبه سر باشد که قلعتی است به رودبار قزوین از قلاع اسماعیلیه: و پادشاه در لم سر که مشتاه آن حدود بوده مقام فرمود. (جهانگشای جوینی). رجوع به لمبه سر شود
ظاهراً همان لمبه سر باشد که قلعتی است به رودبار قزوین از قلاع اسماعیلیه: و پادشاه در لم سر که مشتاه آن حدود بوده مقام فرمود. (جهانگشای جوینی). رجوع به لمبه سر شود
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 7 هزارگزی شمال رضوان ده. کنار شوسۀ پهلوی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 223 تن سکنه. آب آن از رود خانه دنیاچال. محصول آن برنج و غلات و لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا اتومبیل روست و در حدود 8 باب دکان سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 7 هزارگزی شمال رضوان ده. کنار شوسۀ پهلوی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 223 تن سکنه. آب آن از رود خانه دنیاچال. محصول آن برنج و غلات و لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا اتومبیل روست و در حدود 8 باب دکان سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده: یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام. فردوسی. پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی. فردوسی. پدر پیره سر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد ازو نام و فر و هنر. فردوسی. چرا بایدم زنده با پیره سر بخاک اندرافکنده چندین پسر. فردوسی. ، سالخوردگی. پیری: جهاندیده گودرز با پیره سر نه پور و نبیره نه بوم و نه بر. فردوسی. همان شاه لهراسپ با پیره سر همه بلخ ازو گشت زیر و زبر. فردوسی. چنین گفت گودرز با پیره سر که تا من بمردی ببستم کمر. فردوسی. ابا پیره سر تن برین رزمگاه بکشتن دهم پیش ایران سپاه. فردوسی
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده: یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام. فردوسی. پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی. فردوسی. پدر پیره سر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد ازو نام و فر و هنر. فردوسی. چرا بایدم زنده با پیره سر بخاک اندرافکنده چندین پسر. فردوسی. ، سالخوردگی. پیری: جهاندیده گودرز با پیره سر نه پور و نبیره نه بوم و نه بر. فردوسی. همان شاه لهراسپ با پیره سر همه بلخ ازو گشت زیر و زبر. فردوسی. چنین گفت گودرز با پیره سر که تا من بمردی ببستم کمر. فردوسی. ابا پیره سر تن برین رزمگاه بکشتن دهم پیش ایران سپاه. فردوسی
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک