جدول جو
جدول جو

معنی پیلم سر - جستجوی لغت در جدول جو

پیلم سر
گل و شکوفه ی گیاه آقطی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیره سر
تصویر پیره سر
پیر، سال خورده، سپیدموی، برای مثال پدر پیره سر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲ - ۷۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ وَ)
پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد. (برهان). دارو فروش. (آنندراج). صیدنانی. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). خرده فروش. دوره گرد در ده ها. پلژی فروش. عطار. عقاقیری. چرخچی. کسی که اسباب مختلف در کیسه یا بسته ریزد و برای فروش دوره گرداند و عموماً به ده ها برد. (فرهنگ نظام). چرچی. تاجر دوره گرد. صندلانی. دست فروش. پلژه فروش. (مهذب الاسماء). در محاوره کسی که مس و سفیداب و دیگر آرایش زنان در کوچه ها فروشد. (از آنندراج) :
در ته پیلۀ فلک پیله ور زمانه را
نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروش است یا پیله ور.
سعدی.
این مسئله از هم طلبان معرکه گیرند
این خرقۀ پشمینه کشان پیله ورانند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
فلاوره، پیله وران، طبیب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ)
مرکّب از: پی، پشت + سر بمعنی رأس پشت گردن، قفا. قذال، پشت گردنی. لت. سیلی که بپشت گردن زنند. زدن به پشت گردن و این در لهجۀ آذری متداول است
لغت نامه دهخدا
(لَمْ مَ سَ)
ظاهراً همان لمبه سر باشد که قلعتی است به رودبار قزوین از قلاع اسماعیلیه: و پادشاه در لم سر که مشتاه آن حدود بوده مقام فرمود. (جهانگشای جوینی). رجوع به لمبه سر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرانزلی. سکنۀ آن 503 تن. راه آن ماشین رو. آب آن از چاه و رود خانه شفارود است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 7 هزارگزی شمال رضوان ده. کنار شوسۀ پهلوی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 223 تن سکنه. آب آن از رود خانه دنیاچال. محصول آن برنج و غلات و لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا اتومبیل روست و در حدود 8 باب دکان سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده:
یکی پیره سر بود هیشوی نام
جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام.
فردوسی.
پدر پیره سر شد تو برنادلی
ز دیدار پیران چرا بگسلی.
فردوسی.
پدر پیره سر بود و برنا دلیر
ببسته میان را بکردار شیر.
فردوسی.
چو کاوس شد بی دل و پیره سر
بیفتاد ازو نام و فر و هنر.
فردوسی.
چرا بایدم زنده با پیره سر
بخاک اندرافکنده چندین پسر.
فردوسی.
، سالخوردگی. پیری:
جهاندیده گودرز با پیره سر
نه پور و نبیره نه بوم و نه بر.
فردوسی.
همان شاه لهراسپ با پیره سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر.
فردوسی.
چنین گفت گودرز با پیره سر
که تا من بمردی ببستم کمر.
فردوسی.
ابا پیره سر تن برین رزمگاه
بکشتن دهم پیش ایران سپاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 28هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه دلگان به گواتر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب موی سفیددارای موی کافوری سالخورده: یکی پیر سر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و بافر و کام. (شا. بخ 1452: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سر
تصویر پی سر
پشت گردن، قفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر سر
تصویر پیر سر
مو سفید، کهنسال، پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
((~. وَ))
دست فروش، دوره گر د، عطار، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل سم
تصویر پیل سم
((سُ))
سم ستبر و درشت و محکم، اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیام بر
تصویر پیام بر
وخشور
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشه ور، خرده فروش، دوره گرد، کاسب، محترفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی شعور، عقب مانده ذهنی
فرهنگ گویش مازندرانی
محل شیردوشی گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
جایگاه کندو
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای پرچین، در محل و مکان پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
سنبله ی گیاه آقطی که شامل دانه هایش نیز می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تهی مغز
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش گیاه آقطی زمینی که در آن گیاه آقطی به صورت انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه های رسیده و سیاه رنگ گیاه آقطی
فرهنگ گویش مازندرانی
محل تقسیم آب
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوالی چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و میوه ی گیاه آقطی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای کوچک که از سنبله آفتی، میوه ی تمشک و هسته های جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی